جرم عاشقانه
عشق...!
و خدا گفت "بیا" !!!...
نظرات شما عزیزان:
لج کردم !!!!!
بار دیگر آرام ؛ چشم در چشم خدایم ...
یک کرشمه با چشم! ؛
" یا حبیبم ، باز آ ... "
- لج کردم !
شرم سنگینیه چشمش اما ... !!
سر به زیر
و راه کج کردم
و با روی گرانی رفتم !
فریاد زد : " هااااای عزیز ... معشوقم " !
از نفس افتادم...
و دلم پای به پای باران...
لحظه ای گام به گام و آرام....!
و نگاهی به عقب : "با من بود؟؟!!!"
اشک در چشم خدا حلقه ی گردون زده بود ...!
ناگهان گفت : " حبیبا ... ساکت !
لحظه ای بر من عاشق گوش کن..." !!!
ناخودآگاه پریدم که بگویم "العفو" ... !
که نهیبم داد: "ساکت ... گوش کن!
و به آغوشم آی ، حرف هایی دارم ... " !
و شروع کرد خدایم... ،
و در گوشم گفت : ".................."
و دل من را برد ...
مات و مبهوت ... به يك عالم ديگر !
كه زبان همه لال است در آن وادي مبهم ... !
Power By:
LoxBlog.Com |